حاجی شدم؟
سلام
جایتان خالی. چه شبها و روزهایی رو پشت سر گذاشتم. واقعا غیر قابل وصف.
چه حرکتی است این حج. حج اصغر را از میقات آغاز میکنی تا به قبله برسی. اما حج اکبر را را از قبله آغاز میکنی.
لباس های دنیا را دوباره از تن برون میکنی و لباس بندگی برتن میکنی. فرقی ندارد باچه لباسی خانه را ترک کردی مهم این است که اینجا باید لباس بندگی به تن کنی. لباس سفر دنیا را بکنی و لباس سفر آخرت را بیازمایی.
بوی خوش حرامت میشود تا بوی خدابگیری...
نگاه در آینه را مجاز نیستی تا هرآنچه هست را خدا ببینی. دیگر اینجا خود معنی ندارد. همه خداست و خدا...
فرقی ندارد نامت چیست. اینجا همه یک نام دارند. "عبد الله"
موجودات و حشرات و گیاهان از شرت نفس راحتی میکشند. حق جسارت نداری.
از قبله حج اکبر را آغاز میکنی و آهنگ بیابان مینمایی. "عرفات" . در زیر آفتاب بدون سایه بان باید سفر کنی. از دور چادرهایی خود نمایی میکنند یعنی که به وادی عرفات رسیده ای و در این صحرا باید گم شوی تا خود رابیابی. همانگونه پدر و مادرمان بعد از هبوط از بهشت در این صحرا هم را یافتند. اینجا باید شناخت پیدا کنی . باید یشناسی. برای شناخت و یافتن نیاز به روشنایی داری و این است فلسفه وقوف روز نهم در عرفات.
اما این صحرا هم بوی سیب میدهد و هم بوی گل نرگس. دعای عرفه امام حسین(ع)را با یوسف زهرا(س) هم نوا میشوی. نفس مولایت را احساس میکنی اما در میان خیام سرگشته اش هستی. و چه زیبا ارباب بیکفنم با خدایش عشق بازی میکند و در مناجات عرفه اش بر خود مرثیه میخواند. با غروب آفتاب باید بار سفر بربندی و عازم منزل بعد شوی.
مشعر... اینجا کجاست که نیاز به تاریکی شب دارد. صحرایی که از مغرب تا طلوع فجر میهمانش هستی. اینجا باید در پی شعور باشی. یعنی خود را بشناس تا شعور یابی. هر کس مشغول به کاریست. در تاریکی شب در خود فرو رفته، به میزان شناختش از خود. برخی با مولایشان همنشین، عده ای در مناجات با محبوب، جمعی غرق در فکر، جماعتی مشغول عبادت، بیشمار در خواب شبانه و چون من مبهوت این قاب از تصویر زندگی. اینجا به ره توشه ات می افزایی. اجازه میابی سلاحی برای جنگ با شیطان برداری. هفتاد سنگ ریزه را از میان دنیای از سنگها برمیگزینی. باید سنگهایی که به نامت نوشته اند را بجویی. قدرت انتخاب نداری. فقط باید بجویی تا بیابی.(هیچ وقت فکر نمیکردم پیدا کردن سنگ در میان دریای سنگها اینقدر سخت باشد.) عجب شبی بود. همه چون برزخ در انتظار مرحله بعد.
کم کم بوی سحر میآید و در یک چشم بر هم زدن آفتاب خود نمایی میکند و بانگ رحیل کاروانها برمیخیزد. در سیل خروشان عبدالله چون ذره ای هستی و به سوی "منا" جاری میشوی. خروش این سیل در گوش جانت میپیچد. و باز چادرهایی از دور نمایان میشود و این یعنی سرزمین "منا" نزدیک است. ره توشه بر زمین میگذاری و صبح روز دهم به نبردی سخت با شیطان بزرگ (جمره عقبی) میروی. هفت سنگ را با شعار الله اکبر بر او میزنی. اما من در پی شیطان وجودم بودم. آنچه همیشه میهمان لحظات عمرم بوده. آنکه در هر نفس تنهایم نگذاشته. میخواستم سنگهایم را بر او بزنم. بعد از رمی جمره عقبی راهی قربانگاهی تا نفست را قربانی کنی و چون قربانی ات را دادی باید زیبایی هایت را نثار رب کنی تا بهترین زیبایی ها را پروردگارت به تو هدیه کند. سر را با تیغ می تراشی. حالا چون برده ای شده ای در بازار خدا. وعید قربان را در میان دیگر بردگان الهی جشن میگیری. اجازه میابی که لباس احرام از تن بکنی ولی هنوز از محرمات احرام دو چیز دیگر را باید رعایت کنی. هنوز بوی خوش و همسرت بر تو حرام است. سه روز و دوشب باید در منا بیتوته کنی. شب را در منا بی اختیار برای بندگی از خواب غفلت بر میخیزی. و روز بعد باز به نبرد شیطان میروی. اینبار هر سه شیطان را به جنگ میخوانی و با هفت سنگ دیگر به نبرد شیطان در جمره اولی و وسطی و عقبی می روی. چه فلسفه ای دارد این عبادت که مستحب است پشت به قبله باشی؟ و روز سوم تاقبل از اذان ظهر نیز باید هفت سنگ را به هر سه شیطان بزنی. و به محض اوج خورشید از سرزمین منا خارج شوی و دوباره به قبله سفر کنی.
حج اکبر سفر از خداست به خدا. اما باید از ره توشه ها توبره ات پر شود. وای بر من که توبره ای برای پر کردن نداشتم. ای کاش لااقل در این روزها توبره ای برای خودم دوخته باشم.
حال باید طواف حج تمتع و نماز طواف حج تمتع و سعی صفا و مروه و طواف نساء و نماز طواف نساء را به جا آورم تا کامل از احرام خارج شوم. و حلالی که حرامم شده، دوباره حلال شود.
--------------------------------------------------------------------
پای ورق:
-دوستانی که در منا و عرفات دیدم: آقایان حسن بیادی؛ حسین قدیانی؛ سید بابک ناظم، سید اتابک ناظم؛ ییلماز؛ احمدی بافنده؛ علی انسانی؛ عباس حاجیان؛ علی محسنی؛ محمد حسین جعفریان؛ وحید یامینپور؛ جلال مآب؛ منصور حقیقت پور؛ علی انسانی؛ صادق آهنگران؛ غلامحسین الهام؛ سید قائمی؛ حسین مظفر؛ وحید (دفتر آقا) و دختر عمویم و همسرش.
--به قدری فضای منا تغییر کرده و کاملا از حالت طبیعی خارج شده که حس گرفتن در آن بسیار سخت بود.
---ساعتها در منا و عرفات در میان چادرهای کشورهای دیگر پرسه زدم و حال خوبی داشتم. مخصوصا در میان آفریقاییها کیف کردم.
----دلم برای اهل و عیالم و مادرم خیلی تنگه.
-----با پدرم همسفر بودم، هرچند به ظاهر در این دنیا نیست
تابعد
یا علی مدد
من یه الف بچه ام