نامزدبازی خیابونی
ساعت ۴ بعد از ظهره و از آسمون آتیش میباره. قطره های عرق هم مث دوش از جبینم سرازیر شده. کلافه کلافه بودم. حوصله هم نداشتم و آروم آروم داشتم از فاطمی عبور میکردیم. پارک لاله رو انتخاب کردیم برا میونبر تا زودتر به بلوار کشاورز برسیم.
علی هم داشت مث ضبط صوت در گوشم ورور میکرد. ماشالله از همه چیزم خاطره داره.
به خودمون اومدیم دیدم وسط پارکیم. هرطرف و که نگاه میکردیم دوختر و پسر بو که دوتادوتا فیس تو فیس داشتن با هم حرف میزدن. یه سری هم وسط چمنا ولو بودن. تو بین اونا که ولو شده بودن بعضیها هم سرشونو روی پای اون یکی گذاشته بودن.
علی دوباره شروع کرد به قر قر که :
" بابا این چه وضعیه. پس این بچه های طرح مبارزه با مفاسد اجتماعی چه غلطی میکنن. چرا یکی نمیاد اینا رو جمع کنه. مگه مملکت صاحاب نداره که اینا دارن وسط خیابون جولوی چش این همه آدم همدیگرو میخورن."
پریدم وسط حرفشش و ترمز دستی زبونشو کشیدم که:
"بابا تند نرو. آخه این بیچاره ها چیکار کنن. برو از هرکدوم سوال کن ببین دردش چیه که وسط خیابونو انتخاب کرده برا نامزد بازی.
حتما هر کدوم از اینا یکی دو سالیه با هم نامزدن. خونه پدر زن که اجازه ندارن با هم دو کلمه حرف بزنن چه برسه به ... . خونه خودشونم حتما چهل تا بچه قد و نیم قد مث سرخر مزاحمن. تلفنی هم که دردی دوا نمیشه. بیچاره نمیتونه پول پیش اجاره یه خونه رو تهیه کنه تا دست دختر مردمو بگیره ببره زیر یه سقف و یه نفس راحت با هم بکشن. همین میشه که یارو تا یه گوشه خودشو طرفو تنها پیدا میکنه عقده های محبتی رو میخواد جبران کنه. اینه که نتیجش میشه این:















 من یه الف بچه ام
	                 من یه الف بچه ام